دیدار به قیامت
آنچه دراین مجموعه از آثار پدیدار نمیشود، ورای زیستن صادقانهست!
در آستانۀ شناخت دیگری
در مجموعۀ «دیدار به قیامت» چهره از بیانی روشن و واضح تا کارکردی محو و مخدوش شبکههای معنایی تابلو را میسازد. شیوۀ رنگگذاری و ترکیب مواد در رسیدن به چهرههایی گسسته، تکه تکه شده و مخدوش ورود به دنیای یک «دیگری» با جنبههایی ناشناخته و وهمانگیز است .این ورود ما را با پرسشهایی هستیشناسانه مواجه میکند .تکه تکه شدن دلالتهای چهره و مرکزیتزدایی از عنصر صورت در تعریف چهره وجهی تازه از ناشناخته ماندن دیگری و مواجه با دنیایی به جز دنیای «روبرو» است .این دیگری همان کسی است که نقاش نه در یک زمان روایی و خطی بل در فضا-زمانی درونی و زیسته، شناخته و به آستانۀ ادراک و شناخت «او» رسیده است.
هنگامی که از زمان در این مجموعه صحبت میکنیم با سه گونه بیان این مفهوم مواجه هستیم :
نخست زمانی که نقاش قصهای بیرونی را زیسته، با دیگری و یا دیگریهای حکایت این قصه مواجه شده و این گونه مواجه از سنخ زمانی خطی است،امتداد لحظات و شیوۀ اندازه گیری با ساعت شاخصۀ چنین زمانی است.
دومین زمان آن زمانی است که در اصطلاح غور در درون و زمان نفسانی میتواند باشد در این قسمت زمان خطی از بین رفته و هر واقعهای در درون میتواند روزها و ماهها و سالها ما را به خود مشغول کند و به نظر میرسد هنرمندِ این مجموعه با توجه به تغییراتی که در پرداخت از صورت به وجود آورده و شیوۀ مواجه با چهره مدتهای مدید این زمان نفسانی را زیسته باشد .
سومین زمان که مختص نقاشی به صورت کلی و این مجموعه به صورت خاص میباشد زمان خوانش و با همآیی سه مقام بیننده، نقاش و گفتهپرداز است .
در این سومین زمان همۀ عناصر دو زمان قبلی در خوانشی یک باره به اینجا و اکنون کشیده شده و هر بار تابلوی نقاشی برای عرضۀ خود میبایست به عرصهای برای غور مبدل شود .بیننده از سویی با تمام ادراکات خطی و نفسانی خود مقابل تابلوست،نقاش که کنش رنگ و ترکیب را به پایان رسانده، خود به بینندهای برای زیستههایش مبدل میشود و در نهایت گفتهپردازی که هدفش رسوخ در سوژۀ گفتمانی و اتخاذ موقعیتی تازه با هر بار دیدن است. خود نقاش پیش از این و در مقام کنشگر نقاشی با شیوۀ گسترش رنگ بر تابلو، مخدوش کردن دنیای صورت برای غور در چهره به عمل گفته پردازی دست زده است.
همانگونه که گفته شد خوانش و ادراک چنین مجموعهای ما را در چندین زمان و مقام روایی رها کرده و امکانات وسیع و گستردهای برای ادراک معنا در اختیارمان مینهد.شور نقاش در پرداختهای رنگی خود ،دخالت مستقیم دست بدون قلممودر تعدادی از تابلوها ، حجم رنگ و عوامل دیگر اثبات میکنند که چگونه نقاش نیروهای حسی را به حرکت مبدل کرده و شور درونی را به شوری بیرونی و بی زمان مبدل میکند.
سهراب احمدی