هیپوکسیا
عظیم مرکباتچی، نقاش، طراح و تصویرگر، متولد ۱۳۵۶ اردبیل است. او از سال ۱۳۸۰ فعالیت حرفهای خود را آغاز کرده است. او ۵ نمایشگاه انفرادی برگزار کرده و در بیش از ۳۰ نمایشگاه گروهی شرکت کرده است. از فعالیتهای بینالمللی او میتوان به شرکت در نمایشگاهProfili D ,artista Satura Art Gallery، صد هنرمند ایرانی در جنووا ایتالیا و تصویرسازی کتاب شعر غمنومۀ فریدون نشر ناکجا در فرانسه اشاره کرد. مجموعۀ او با عنوان «هیپوکسیا» در گالری مژده به نمایش گذاشته شد.
اساس شکلگیری این آثار مرز شکنندهی رویا و واقعیت، جنون و عقلانیت است.
مرز ناواضحِ محسوسی که در این میان وجود دارد میتواند در هر قالبی قرار بگیرد و به اشکال مختلف مجسم شود. همین فضای به ظاهر دستیافتنی برآنم داشت تا از تصور واقعیت و رویا به طور منفصل اجتناب کنم و این دو را نه به شکلی مرسوم که به شیو های دیگر و در راستای درک بیشتر این قلمرو، تجسم بخشم . هیپوکسیایی که از همان آغاز در ذهن داشتم از یک جنون جمعی ناشی شده بود. دیوانگیای که به سرعت در بیرون خود رشد کرد و جرثومهی پلشتی و اشمئزاز گشت.
عظیم مرکباتچی/ اردیبهشت ۱۴۰۰
گمشده
سالها پیش فرزانهای از پشت صخرههای کوه یاموت در دشتی گرانسنگ پا نهاد. سگها لائیدند و میشان جفت پاره کردند. اندوختۀ یکسالۀ گندم در پاته ته کشید و به ناگاه مردمان به چاره افتادند و مشکل خویش را پیش آن فرزانه بردند. هر مرد چهار خورجین به کنار خود بربست و بر کنار دیگر حلقهای که از آن جرس شتر آویزان بود رو به سوی وی نهادند. در آن هنگام مرد فرزانه تا مردان را بدید بیسخنی چهار خورجین از هر مرد را بگرفت و جرس را به صدا در آورد و بر قامت مردان یک دلو آب چشمه روان کرد و به دیشان گفت تا کوه یاموت چون سگان چهار دست بتازند و تا دیگر روز بر ورای خویش نظر نیاندازند که چون این عمل بکردند مسکنتی بس فزونتر از دردی که در کشند در انتظارشان خواهد بود،و چون به کوه در رسند ناقوسی عظیم ببینند و به زحمت صدایش در آورند. مردان چونان بکردند و تا گرگ و میش همچون سگی نو پا بر سنگ و خارو خاشاک بجستند و تا سحر هر یک به کناری در پی دستور مرد.اما هیچ نیافتند و مستعصل و با قامتی خمیده و تنی مجروح، ناله کنان به دشت باز گشتند و راست رفتند پیش آن فرزانه تا شکوه علم کنند. از قضا مرد فرزانه کنار چشمه خورجین ها را تک به تک باز می کرد و محتویات آن را که چهار من گندم و دو من جو بود بر روی تغاری میریخت و زمزمه کنان تغار را در چشمه روان میکرد واین عمل را تا مردان رسند بیست و چهار بار بکرد.