ابری بر فراز جلگه فرهنگ
مهدی سحابی را مگر در گسترۀ پهناور جغرافیای فرهنگی ایران – بسان اسمش چون ابری گسترده بر این پهنا – نمیتوان بررسی کرد و خواندنش در ریزجمعهایی چون: هنرمند دیداری، مترجم، نویسنده، طراح گرافیک، روزنامهنگار مسائل اجتماعی یا منتقد فیلم و غیره، دستاوردی جز کاهیدن پهنۀ جایگاه این ابر پرباران ندارد که همهشان هست و هیچ یک هم نیست. سحابی، مرد فرزانه است و فرزانگی را هر بار در بروزی از آنچه بیوقفه میجسته – بسان بارشهای گوناگون ابری که گاه تگرگ ببارد، گاه باران، رگباری، گاه برف و گاه فقط هوا را شرجی و نمور کند – به نمایش گذاشته و این ساختار چندساحتی کلاژگونه مجموعه کارهایش اتفاقاً کاملترین، دقیقترین و ظریفترین تصویر را از سحابی بازمینماید. تعریفش را از امر هنری میتوان به غایت دقیق و موشکافانه یافت که در جایی میگوید: «آنچه از یک شیء یا چشمانداز سه – یا حتی چهار – بُعدی به روی کاغذ یا بوم نقاشی منتقل میشود، فقط فرم است که در خودش اصالت دارد و هر چه را که قابل بیان باشد، همان فرم بیان میکند. یعنی که در نهایت هیچ فرق اساسی میان یک ماشین قراضه با یک دسته گل وجود ندارد» (سحابی،1391، ص. 12) و جایی هم در پی تعریف روایی لیلی گلستان از نقاشیهایش میگوید: «باز قصه؟ باز ادبیات وارد هنرهای تجسمی شد؟» (سحابی،1391، ص. 26). از این نگاه است که ساختارهای سرخوش، بازیگوشانه و کنجکاو کلاژهایش قابل اعتناء میشوند. برای کودکِ خلاقِ تصویریابِ سحابی کاغذ مچاله، تکهای چوب یا یافتهای از یک سر شکستۀ بازتولید صورت نقشبرجستههای سنگی هخامنشی همگی در حکم واحد مادۀ خام هستند که در ترکیب برهمنشینانهای، ایماژی جدید را شکل میدهند. این ساختار برهمنشینانه لایهای، بعدها در عکسهایش هم تسری مییابد که اما کلاژهایش بازنمایی دقیقتر این روحیه است. لایه بر لایه، ماده بر ماده و شیء بر شیء در پی در انداختن شکلی نو میرود. نگاهی که حتماً از خواندن دقیق و چندبارۀ پروست و در پی برگردان برجستهاش از «در جستجوی زمان از دست رفته» – که منتهی به وسواس برگرداندن آنچه پروست در کتاب از آنها یاد کرده و پیشتر هم به فارسی برگردانده شده بودند مانند: «سرخ و سیاه»، «بابا گوریو» و «مادام بوواری» شد و حیف که «فدر»، این یکه نمایش محبوب پروست را بر نگرداند – در درونش پروردهتر شده: لایهمندی زمان چراکه بر خلاف نقاشیهای اولیهاش که ایستایی عنصر مهم ساختاریشان است، زمان در بیزمانی کلاژها نمودی گسترده دارد. پرسوناژهایی که سحابی در مجموعۀ صورتکها میسازد دال صورتک و قالب ازلی آن هستند، از کشف طعم شیرینی در دهان کودکی بشریت تا دریافت مفهوم سالخوردگی را دلالت میکند و این است که در هر برهمنشینی که قرارشان میدهد شکل عوض نمیکنند اما معنای تازه در بر میگیرند، آنتیتز پرداخت ظریف صورت هخامنشی میشوند و یا در کنار کاغد پارهها شکل آبستره بر خود میپذیرند. کارهایش در طلب گستردگی از بضاعت سطح فرا میروند و در نظام زیباییشناسی حجم، اینبار با کش و قوس زیاد بین آبستراکسیون محض و بازنماییهای فیگوراتیو – کانستراکتیویستیک، هم میسازد و هم در شوخی با میراث مدرنیسم هنر ایرانی، شوخی میکند، شوخی با آنچه در دهههایی پیشتر خود قصد مطایبه با میراث زمانهاش را داشت. روحیۀ منتقدش سببی است بر گفتوگوی – خواسته یا ناخودآگاهش – با تاریخ هنر مدرن ایران نه اینکه براندازدش یا ویرانش کند، بلکه بهانهای برای گفتوگو با تاریخ باشد و اینجاست که فرم مشبک توری، قفس و پرنده بر روی ستونهای شنگول و پررنگش با توری، قفس، پرندههای فلزی و سنگین پرویز تناولی گفتوگو میکند و فضای توتمهایش سرگفتوگو را با فرمهای تخت توتمیک منصور قندریز باز میکند. عقبتر هم میرود و با قلمدانها و لاکیهای قاجار حرف تازه میزند. از نو دیدن، جوهری است که سحابی – همانطور که در بازترجمان برگردانهای قدیمی ادبی – به مدد آن میتازد. بابک احمدی در توصیفش از صفت «مجلسآرا» (سحابی،1391، ص. 27) سود برده و چه ظریف چراکه سحابی جلگههایی از خاک فرهنگ را برای بعد از خود آراسته باقی گذاشت.
علی بختیاری