EN
25
A
کپی شد
یادداشتی درباره مجموعه مجسمه‌ های "وضعیت" اثر نیلوفر موسوی

"وضعیت" سکوتی است بی‌ پایان که هنوز ادامه دارد...

"وضعیت" سکوتی است بی‌ پایان که هنوز ادامه دارد...

در تعریف میخ آمده است: "یک مفتول فلزی که یک رأس نوک‌تیز برای فرورفتن و یک قاعده مسطح برای ضربه خوردن دارد و برای موصول و استحکام بین دو شیء استفاده می‌شود." حیات میخ به نحوه‌ی استفاده آن برمی‌گردد، اگر نجار یا صنعتکار ماهری از آن استفاده کند، می‌تواند مفید باشد و اگر شخصی مبتدی ناشیانه با آن کار کند، مرگ این شیء را به همراه خواهد داشت. اما در مجموعه‌ی "وضعیت" ما اعوجاجی از این مفتول فلزی داریم که نه رأسی برای فرورفتن دارد و نه قاعده‌ی مسطحی برای ضربه خوردن. این نامیخ‌های زیبا، سردیس‌هایی از زنان را به زمین متصل کرده‌اند و بیان‌گر تعادلی از ناهمگونی محیط‌اند که بر زندگی ما سایه افکنده است. زنانی از جنس میخ‌هایی که ضربه خورده‌ و فرورفته‌اند، اما همچنان استوار حضور دارند، اگرچه واژگون و اگرچه منقلب و نگونسار.

به نظر می‌رسد مسأله تأثیرپذیری هنرمند از جریان‌های پیشرو در هنر و همچنین کُنش‌های شکل‌گرفته در جغرافیای کشورش، مضمون این مجموعه را شکل داده است. گفتمان فیمنیسیتی در این اثر، دیالوگی بنیادی در اندیشه هنرمند است و او در نگاهی ثانوی به زیرمتن‌هایی از سرکوب‌ها و سرزنش‌های پیوسته ارجاع می‌دهد. صراحتِ بیانِ دیالوگ‌محورِ هنرمند، در موازنه‌ای با فیمنیسم به صورت جهانی و در این برهه‌ی حیاتی در کشور ایران بسیار قابل تقدیر و تأمل است. تملک، تسلط و تسخیر انسان از طریق مفهومی پرخاشگر و ستیزه‌جو به نام مدرنیته در این مجموعه ارائه شده است. کانت در تمایزی بنیادین بین عرصه "آزادی" و عرصه "اجبار"، طبیعت را "قلمرو اجبار" و اخلاق را "قلمرو آزادی" می‌نامد. هنرمند با بسط دادن رویکرد کانت و از طریق هنر، تناقض بین اجبار و آزادی را در جامعه‌ای بنیادگرا به پرسش وامی‌دارد: انسان خردورزی که از سوی چکشی نامرئی ضربه می‌خورد و در باتلاقی از جنسِ ناهنجاری فرو می‌رود و به معنایی از "نفی محوریت انسان" می‌رسد. بی‌شک انسان‌هایی با اندام میخ و سر انسان، رابطه‌ی تولید مارکس را نیز در ذهن متبادر می‌کنند، اما نه از جنس سرمایه‌داری، بلکه از جنس دیالکتیک آزادی و سلطه‌ی دیگری. این یعنی سوژه‌هایی تک‌افتاده که در جغرافیایی (نقشه‌های زیرین اثر) ذوب می‌شوند و در تعاملی تک‌سویه با جامعه قرار می‌گیرند، آنچنانکه که به خمیدگی‌ای ناموزون می‌رسند. این افتادگی می‌تواند از طریق روند تعاملات اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی نیز حاصل شود و سوژه را تا بی‌اعتباری رهنمون سازد.

مجموعه مجسمه‌ های

در این مجموعه، فرم‌گرایی به حدی جلوه‌گر است که گویی خود زبان بصری مجسمه‌ها، زیبایی‌شناسی منحصربه فردی را شکل داده‌اند و در تعامل با محتوا در یکپارچگی قرار می‌گیرند. تماشاگر در لحظاتی همانند فیگورها، نامتعادل و خمیده می‌شود تا آثار را از زوایای مختلف بررسی کند. این تعامل اثر و تماشاگر، خود نمونه‌ای ایده‌آل برای کُنشی است که موجودیت مجسمه‌ها از خود ارائه می‌کنند و بیننده را نه تنها در اندیشه غوطه‌ور می‌سازند، بلکه رویارویی بدن‌مندی را نیز شکل می‌دهند. فیگورهای مسخ‌شده و تسخیرشده توسط میخ‌ها، در وضعیتی برزخی قرار دارند که گویی راه گریزی ندارند و در وضعیتی بی‌ثبات حضور دارند. در این مجموعه حقیقت در تناسخی بین وجود و شیء در نوسان است. 

به تعبیر هایدگر آدم بودن همانا در عالم بودن است، و در مجموعه "وضعیت"، زن بودن همانا در نوسان با ابزار میخ بودن است. هایدگر بیان می‌دارد که این علاقه و خواست انسان است که ما را با چیزها، مانند چکش و مداد مرتبط می‌کند؛ آنگاه که نجار در کارگاه خود مشغول کار است، چکش برای ساختن چیزی یا تعمیر چیزی به کار او می‌آید و در جاهای دیگر چکش مقصود دیگری دارد. آنگاه که کسی مشغول نگارش است، مداد برای نوشتن چیزی یا انجام محاسبه‌ای به کار او می‌آید و در جاهای دیگر مداد مقصود دیگری دارد. رابطه نجار با چکش و نویسنده با مداد، رابطه‌ای دم‌دستی (zuhandenheit) برای مقاصدی مشخص است که  در اثر مورد بحث تبدیل به رابطه‌ای بنیادین بین هنرمند و شیء میخ‌شده است. "وضعیت" یک حالت بنیادین است که نشان می‌دهد، چگونه هر زن ایرانی "هست" و زندگی را می‌گذراند و تجربه زیسته‌ای از ترس‌، اضطراب‌، امیال و امیدهای زنان در ایران را بیان می‌کند.

همچنین ارجاع دادن میخ به انسان، رابطه‌ای معنادار را پیش می‌کشد و شیء پیرامونی و دم‌دستی در هیبتی خشونت بار انسان را سلاخی می‌کند. میخ که شیء دم دستی است، در ساختار مجسمه موجودیتی متفاوت پیدا می‌کند و در جغرافیایی مشخص فرو می‌رود. فیگورهای زنانه، نه تنها رابطه انسان با جامعه را بازنمایی می‌کنند، بلکه نسبت آنها با موجودیت خویشتن را نیز مورد بررسی قرار می‌دهند. این نسبت در جامعه سنتی ایران همچون بدن زن معنا پیدا می‌کند، یعنی بستری از تردیدها و پنهان‌کاری‌های خویش و تابویی که از محرمات در دین اسلام است. در این‌جا هنرمند تعریفی از “در عالم بودن انسان” ارائه می‌کند نه از برای موجودیتی آزاد، بلکه همچون حضوری شی‌واره و معمول که در هر وضعیتی تعریفی مشخص دارد: زیستن در ورای جامعه‌ای پر از خشونت، که به اضطرابی میخ‌گون تبدیل می‌شود. اجزای اثری هنری، مثل میخ و انسان، که تفاوتی ماهوی دارند در شاکله‌ای یکپارچه، کُلی متصل را شکل داده‌اند. فیگورهایی با سر زنانه و اندام میخ‌گون در مکانی فرو می‌روند، هر چند کج شده‌اند، اما هنوز جان دارند و در وضعیتی اُرگانیک به رشد خود ادامه خواهند داد. پویایی و دوار بودن فرم، نشانی از شور حیات و زندگی دارد. در مجموعه "وضعیت" فرم بدن انسان به شدت ساده‌سازی شده است و از طریق نماد و سمبل، اشاره‌ای به ساختارهای مورد تعرض قرار گرفته نسبت به بدن را ارائه می‌دهد. بافتی خشن در ترکیب با لطافت زنانه، بازنمایی دوگانه‌ای از نگاه مردسالانه نسبت به زن را یادآور می‌شود. مخاطب در برخورد با آثار، ایده‌ای یکپارچه را دنبال می‌کند، که گویی در فیگورها بصیرت‌هایی در حال شکل‌گیری است. هویت در این آثار رویکردی بی‌واسطه و مستقیم را دنبال می‌کند که به بررسی جایگاه زن در جغرافیایی می‌پردازد که همیشه درگیر تنش‌های مذهبی بوده است.

مجموعه مجسمه‌ های

هایدگر بر پایه “تحلیل وجودی” استدلال می‌کند که آدمی موجودی زمانی است، یعنی همیشه تا پیش از مرگ “هنوز ناتمام” است. در اینجا نیز مجسمه‌ها با وجود ایستایی بنیادی، از طریق فرم‌هایی پویا، این ایده را القا می‌کنند که زیستی “هنوز ناتمام” دارند؛ گویی فیگورها پیشگویانی‌اند که خبر از رخدادی بزرگ در آینده‌ای نزدیک را با خود همراه دارند. فیگورها در حال فرو رفتن به زمین هستند، به معنی خروج از خفا و ورود به روشنی و آشکارگی. آن‌ها تنش حاصل از فرد و جامعه‌اندکه نه تنها از دنیای شی‌واره جدا نشده‌، بلکه در رابطه‌ای تنگاتنگ با آن درآمیخته‌اند: فیگورهای وارسته که همانا تفاوتی بین دیده شدن و بودن را بیان می‌کنند، در حالی که در ورای سختی طبیعت و محیط قرار دارند، همچنان در وجود خود آرایشی از حرکاتی خلسه‌گون و آیینی زنانه را دارا هستند.

می‌گویند آنچه از اندیشه‌ی یک هنرمند می‌گذرد، نه تنها تصورات او، بلکه گذارهایی در پویایی جامعه‌ی خویش است. هنرمند با تعقل در میان بسیاری از رخدادهای مختلف جامعه، تلاش می‌کند تا نگاهی دگرگونه از طریق زیبایی‌شناسی هنری ارائه کند. "وضعیت" مجموعه‌ای از موقعیت‌های مختلف تاریخی در انتهای زمان است؛ جایی که با موجودیت انسان آغاز می‌شود و به ابزاری به نام مُدرنیسم ختم می‌شود. خالق این مجموعه توانسته است خالق ابژه‌هایی سوژه‌محور شود، جایی که گویی در میانِ انبوهی از اشیاء مُرده، گل نیلوفری روییده است. او با انکار هدف معمول اشیاء (میخ‌ها) و فعالیت‌های رایج روزمره مردان، نقش آن‌ها را در جامعه‌ای خشن به صورت متناقض به زیر سوال می‌برد. مجموعه‌ی "وضعیت" پرتره‌ای از جامعه‌ای رو به فراموشی است، که هر لحظه خاطره‌ی آن را عریان می‌کند.

رضا لطیفی