روزنامه نگاری که به نقاشی پناه برد
«…روزنامهنگار شدنم خیلی هم تصادفی نبوده، یعنی یک انتخاب از پیش آماده شده در ذهن من، مرا به طور طبیعی به طرف این کار کشاند و بعد باز به دلایل طبیعی و به خاطر گرایشها و آمادگی قبلیام در حرفه روزنامهنگاری، از ترجمۀ اخبار و گزارشها فراتر رفتم و به حوزههای دیگری مثل نقد سینمایی، تهیۀ گزارش، سفرنامه و مانند آن گریز زدم …» (پایان دنیای نیمه تمام مهدی سحابی. هفتهنامۀ آیین. شماره 1).
مهدی سحابی مترجم چیرهدستی بود که آثار پُرشماری را به گنجینۀ ادبیات ما افزود. ترجمۀ توانفرسا و عظیمِ «در جستجوی زمان از دست رفته» که بسیاری آنرا ترجمهناپذیر میپنداشتند، او را در تاریخ ادبیات ما جاودانه کرد.
مهدی سحابی در هنر نقاشی، چهرهای شناخته شده است. او حرفهای بسیاری در این زمینه داشت که ناتمام ماند، شاید ایدۀ «ماشینهای قراضه»اش که بحثهای زیادی به پا کرد، در آینده نیز همچنان ادامه داشته باشد.
مهدی سحابی در آثار تجسمیاش به ویژه «پرندهها»یش که بسیار آنها را دوست میداشت، نشان داد که تا چه اندازه خلاق و آفریننده است؛ اگر چه عمر کوتاهش اجازه نداد در این مسیر تا آنجا که دوست دارد پیش برود.
مهدی سحابی در زمینههای مختلفی، هنرمندانه، خستگیناپذیر، فروتن و گریزان از خودنمایی، بسیار کار کرد و البته نامی شد. با این همه زیاد نیستند کسانی که او را به عنوان یک روزنامهنگار بشناسند و بسیار کماند کسانی که بر این باور باشند که او میتوانست یکی از روزنامهنگارانِ جهانی ایران باشد. تمام آنچه را که یک روزنامهنگارِ در سطح جهانی لازم داشت، در او جمع بود. اما او در زمان و مکان مناسبی قرار نداشت. شاید و به باور من اگر در شرایط زمانی و مکانی مناسبی میزیست، در روزنامهنگاری چهرهای جهانی میشد.
در جستجوی راه
مهدی که کودکی آرام، بیدغدغه و سرشار از محبتی را تجربه کرده بود، با ذاتی هنرمند و چشمی کاوشگر به دوران جوانی پا گذاشت. او که به نسبت دوستان همسناش، از مطالعات چشمگیرتری برخوردار بود، کوشید تا این ذات هنرمنداند را صیقل دهد و به تواناییهای بیشتری برای بیان و انتقال احساس و اندیشه هنرمندانهاش دست یابد. او هنرکدۀ هنرهای تزئینی تهران را نیمهکاره رها کرد و در ابتدای جوانی، در حالی که به اندازۀ کافی زبان انگلیسی را میدانست، به ایتالیا رفت. دورۀ آموزش سینما را نیز نیمهکاره رها کرد و در آکادمی هنرهای زیبای رُم به نقاشی پرداخت. این «نیمهکاره رها کردن»ها برای کسانی که با ویژگیهای مهدی ناآشنایند، میتواند نشانهای از دو دلی و بیحوصلگی جلوه کند؛ اما مهدی هوشمندتر از آن بود که «زمان» را از دست بدهد. او جستجوگرِ هوشیاری بود که اگر میفهمید در جایی نیاز به ماندن نیست، هرگز نمیماند!
پس از دو سال کار و آموختن زبان ایتالیایی، راهی فرانسه شد. سه سال زندگی در فرانسه و تسلط به زبان فرانسوی، برای او کافی بود تا بداند زمان بازگشتش به میهن فرارسیده است. آینده نشان داد که او با دستانی پر، پس از پنج سال زندگی در اروپا، در سال 1351 به ایران بازمیگردد.
مهدی که به سینما گرایش داشت، خیلی زود فهمید که رسالت دیگری برعهده دارد. به مؤسسه کیهان رفت و به عنوان مترجم زبان فرانسوی و ایتالیایی، در سرویس خارجه روزنامۀ کیهان به کار پرداخت. فرهمند دبیر سرویس خارجه، که خود روزنامهنگار برجستهای بود، درباره مهدی به دکتر مصباحزاده، صاحب امتیاز کیهان گفته بود: «یک استعداد درجه یک به کیهان آمده است».
در آن زمان دو روزنامۀ سراسری کیهان و اطلاعات، بعد از ظهرها منتشر میشدند. کیهان در آن روزگار و در مقایسه با اطلاعات، نشریهای «چپ» تلقی میشد. سانسور، پدیدهای آشنا بود. همه میدانستند که تا چه حد در نوشتن محدودیت وجود دارد. بنابراین، طبیعی بود که گسترۀ پرواز مهدی در آسمان روزنامهنگاری ایران نمیتوانست چندان وسیع باشد؛ به خصوص که روحیۀ مسالمتجو و گریزان از تنش او با به پیشوازِ خطر رفتن، میانهای نداشت. در همان روزها مشخص بود که سحابی، تمامی ابزاری که برای نامی شدن در مطبوعات مورد نیاز است را با خود دارد. تسلط به سه زبان اروپایی، تجربۀ پنج سال زندگی کنجکاوانه در جامعۀ روشنفکری اروپا، نثر روان، ساده و سرعت در نوشتن، تسلط به طراحی، نقاشی و دیگر کارهای هنری و دوربین عکاسی که همواره بر دوش داشت، از او عنصری یگانه میساخت. اما شوربختانه برای رشد در آن شرایط، اینها کافی نبود. مهدی مستقلتر و پاک سرشتتر از آن بود که بتواند با «ساخت و پاختهای» مرسوم در جامعۀ مطبوعات کنار بیاید. او همزمان با ترجمۀ اخبار و گزارشهای خارجی، آهسته آهسته به سوی صفحۀ هنر و اندیشۀ کیهان که خوانندگان زیادی داشت، کشیده شد. نقدهای سینمایی زیادی نوشت؛ از نقد آثار «کیارستمی»، «شهید ثالث» و «مهرجویی» تا «جرج لوکاس»، «تاویانی» و «وودی آلن». نقدهای او با نام مستعار «سهراب دهخدا» منتشر میشد. او علاوه بر اینها، گزارشهایی خواندنی از سفر به سرزمین اسکیموها، سوریه، هندوستان و … نوشت؛ اما همه اینها، آن چیزی نبود که مهدی از خود انتظار داشت. میزان انتظار او را از کارش، میتوان در مصاحبهای که سالها بعد در نگاه نو منتشر شد، دریافت: «…من یک عادتی دارم که شاید از کمال دوستی است، یا از نوعی بلندپروازی پنهان، یا پررویی، و آن این است که دست به هر کاری میزنم، با یک نوع دقت و توقع حرفهای میزنم. دلم میخواهد نتیجۀ کارم دستکم در حد حرفهای باشد …» (میرزایی، 1386، ص. 55). اما شرایط زمانی و محدودیتهای حرفۀ روزنامهنگاری مانعی بزرگ در سر راهش بود.
در آستانۀ انقلاب
نسیمی که پس از باز شدن فضای سیاسی در نتیجۀ تحولات جهانی و فشار سازمانهای حقوق بشری آغاز شده بود، در سال 1357، در حال تبدیل شدن به تُندبادی بود که قصد درهم کوبیدن نظم کهنه را داشت. بحرانهای پیدرپی سیاسی ـ اجتماعی و تظاهرات مهار نشدنی اجتماعی ـ اقتصادی و بازتاب آنها در نشریات، به رواج هر چه بیشتر بحثهای سیاسی در تحریریۀ مطبوعات انجامید. در گیر و دار این بحثها، روزنامهنگاران عمدتاً جوان سرویسهای مختلف تحریریۀ کیهان به شناخت بهتری از یکدیگر دست یافتند و گروهبندیهای جدیدی شکل گرفت. حکومتنظامی و اعتصاب دو ماهۀ مطبوعات، سبب شد تا آنان تحت تأثیر تحولات بیرونی، خواستار برچیده شدن نظم کهنۀ سالهای اختناق شوند و مشارکت بیشتری را برای ادارۀ تحریریه طلب کنند. شورایی شدن سردبیری کیهان مهمترین خواست آنان بود.
مهدی سحابی چهرۀ مورد اعتماد و قابل قبول اکثریت این روزنامهنگاران جوان و ناآلوده به زد و بندهای مرسوم بود. او پاک از وابستگی به ارباب قدرت و ثروت، باسواد، مستقل در اندیشه و عمل، جدی و در عین حال بیادعا بود. مقاومتهای زیادی در برابر این تحولخواهی، مستقیم و غیرمستقیم صورت گرفت. اما این خواسته در راستای تحولات زمانه بود و دیگران را نیز واداشت تا همراهی نشان دهند؛ چرا که انقلابی رخ داده و نظم کهنه در هم ریخته بود. سرانجام در ششم اسفند 1357 و در یک رأیگیری آزاد، روزنامهنگارانِ آرمانخواهی که هنوز به «بده ـ بستان»های روابط سازمانی کهنه، آلوده نشده بودند، توانستند دو کاندیدای خود، مهدی سحابی و مجتبی راجی را به شورای سردبیری پنج نفره بفرستند.
مهدی سحابی علیرغم روحیۀ آرام، صلحجو و تنشگریزش، پذیرفته بود تا در آن دوران پُرآشوب، نقش تاریخی خویش را در روزنامهای که به تیراژ میلیونی دستیافته بود، بازی کند. پاگرفتن شورای سردبیری، نه تنها تنشهای درونی تحریریه را نکاست که این تنشها به شکل پیچیدهتری افزایش پیدا کردند. موج فشارهای درونی و بیرونی که زد و بندهای پشت پرده آنرا بسیار پیچیده ساخته بود، ادارۀ روزنامه را مختل کرد. کار کردن در آن شرایط سخت و توانفرسا بود. اما مهدی و مجتبی با وجود کارشکنیهای وابستگان به مدیریت کیهان که به سمپاشی علیه آنها در میان کارگران پرداخته بودند، برای انجام وظیفهای که بر دوش داشتند، پایمردی میکردند. سرانجام برخی از کارشکنان پشت پرده، به روی صحنه آمدند و آشکارا به آن دو گفتند که تا کنار نروند، همین آش است و همین کاسه! آن دو هم گفته بودند که به عنوان نمایندۀ روزنامهنگاران خواهند ماند. فشارها روز به روز سختتر و بیشتر میشد. در نهایت روز بیست و پنجم اردیبهشتماه 1358، نگهبانانِ درِ ورودی کیهان از ورود مهدی، مجتبی و هیجده روزنامهنگار دیگر جلوگیری کردند. به هر یک از آنها نامهای داده شده بود که: «بنا به تصمیم کارکنان، روزنامه کیهان از ادامۀ همکاری با شما معذور است» (جوانرودی، 1359، ص. 173).
این که چه کسی این نامه را امضاء کرده، نامعلوم بود. اعضاء تحریریه دست از کار کشیدند و خواستار بازگشت همکاران خود شدند. سرانجام پس از، یک ماه استقامت، تحریریۀ کیهان از هم پاشید. بسیاری رفتند و تعداد کمی ماندند. نوع برخورد با روزنامهنگاران اخراجی بسیار زشت و آزاردهنده بود؛ بدان حد که آنها بر آن شدند تا روزنامهای با نام «کیهان آزاد» را منتشر کنند. اکثریت روزنامهنگاران اخراجی به همراه تعداد دیگری که به آنها پیوسته بودند، در پانزدهم اَمرداد 1358، روزنامه کیهان آزاد را منتشر کردند. مهدی سحابی، مجتبی راجی و جواد طالعی، شورای سردبیری این روزنامه را برعهده داشتند. آنها اعلام کردند که از شمارۀ بعد، به احترام همکاران خود در کیهان، «از نام کیهان که بیانگر کوششهای سالیان دراز صدها کارگر، کارمند و نویسنده است» (روزنامه آیندگان، 1358، ص. 1)، استفاده نخواهند کرد و این چنین بود که از شماره دوم، این روزنامه با نام «آزاد» منتشر شد. روزنامۀ آزاد در نهمین شمارۀ خود، زیر چاپ توقیف شد. با توجه به شرایط آن زمان، این روزنامه فقط منعکسکنندۀ قسمتی از رخدادهای آن روزهای جامعه بود. آنها میکوشیدند که از «تُندروی» بپرهیزند و روزنامهای حرفهای و مستقل را منتشر کنند. اما گویا هنوز تا رسیدن به شرایط مطلوب، بسیار فاصله بود.
شور و شوق مهدی برای انتشار نشریهای حرفهای و داشتن دوستانی که او را ترک نکرده بودند، مانع از آن شد که از روزنامهنگاری دست شوید. او به این کار عشق میورزید و با توجه به تواناییهای انکارناپذیر خود و داشتن دوستانی که با همین شور و شوق در پیاش بودند، بر آن شد تا از شرایط موجود، حداکثر استفاده را برای انتشار یک نشریۀ حرفهای و مستقل ببرد. گرچه تعداد زیادی خسته شده بودند و رفتند اما او همچنان محور اجتماع حدود بیست روزنامهنگار بود. آنها شرکتی تشکیل دادند، دفتری در خیابان انقلاب اجاره کردند و تا اجازۀ انتشار نشریهای را به دست آورند، به کارهای خدمات فرهنگی و چاپ پرداختند. مهدی در آن روزها نشان داد که تا چه اندازه در انجام درست یک کار جمعی تواناست و میتواند سرمشق باشد. او در حالی که بیش از همه گرفتار بود، ترجمه میکرد، طرح میکشید و در انجام پیشپا افتادهترین کارها نیز مشارکت میکرد. در همین زمانها بود که کتاب «تسخیر کیهان» را با نام مستعار «یونس جوانرودی» منتشر کرد.
از میان درخواستهایی که برای گرفتن امتیاز یک نشریه داده شده بود، وزارت ارشاد با انتشار ماهنامۀ «پیروزی» به نام مهدی سحابی موافقت کرد. اولین شماره این ماهنامه سیاسی – اجتماعی، زیر نظر شورای نویسندگان، در مهرماه 1359 منتشر شد. نشریهای که مهدی سحابی بیتردید، بیشترین نقش را در تهیه و انتشارش بر عهده داشت. قرار بر این بود که نهایت کوشش در ارائۀ بیطرفانۀ وقایع یک ماهۀ ایران و جهان در هر شمارۀ آن به کار رود. همۀ مطالب ماهنامه پس از چاپ مورد بحث و ارزیابی قرار میگرفت تا در شمارههای بعدی بینقصتر منتشر شود. مهدی سرمقاله مینوشت، ترجمه میکرد، طرح میکشید و حتی در صفحهبندی مجله هم مشارکت میکرد. نقش او در انتشار این ماهنامه بیبدیل بود. گرچه همه میدانستند که پولی از انتشار این مجله به دست نخواهند آورد، بدون چشمداشت و تنها برای آنکه نقش مثبتی در بحرانیترین مقطع تاریخ مطبوعات کشور ایفاءکرده باشند، از خود گذشته بودند. با تمام کوششهایی که به کار رفت تا از هرگونه تُندروی پرهیز شود، اما شتاب رویدادها و توفانِ در راه، اجازه نداد که پس از چاپ ششمین شماره پیروزی در اسفند 1359، انتشارش تداوم یابد.
در جستجوی زبانی دیگر
«…تجربۀ آغازین من نقاشی بوده، …، و همانطور که میدانید ترجمه هم میکنم. اما رشتهای که به طور مرتب، علیرغم همه تناوبهایش در زندگی من ادامه داشته، نقاشی بوده است. به تعبیر دیگر میتوانم بگویم من ذاتاً و طبیعتاً نقاش بودهام، اما به کارهای دیگری هم پرداختهام» (لنگرودی، 1379، ص. 8).
مهدی پس از «پیروزی» در این اندیشه بود که به زبانی دیگر برای بیان عواطف، شور و حال خود روی آورد. او پرندهای بود که شاخههای بسیاری برای آشیانه ساختن در اختیار داشت. گرچه دلکندن از دنیای روزنامهنگاری که بسیار دوست میداشت، سخت بود؛ اما به تجربه دریافته بود که روحیۀ مسالمتجو و حساسش تاب تحمل این همه تنش و ستیزهجویی را ندارد و در این شرایط، تنها وقت او را تلف خواهد کرد. دیگر در او، آن شور و حال سالهای 57 تا 60 برای روزنامهنگاری نبود. گرچه هنوز از چهرههای مطرح نشریات صنعت حمل و نقل، فیلم، پیام امروز و … بود اما دل در گرو کار، به زبانی دیگر داشت. هر چه از دنیای روزنامهنگاری دورتر میشد، جاذبۀ رنگها و بوم نقاشی او را بیشتر به سوی خود میخواند. او از دنیای روزنامهنگاری به دنیای نقاشی پناه برد. دنیایی که با زبانش آشنا بود و گفته بود: «… ماشین قراضه، تک چهره و تختهپاره، هر سه وجوهی از رابطه واحد ذهنیت فرد با واقعیتاند. هر شکلی و هر حتی تجویدی، نشانهای است که برای برقراری گفتوگویی چه میان شخص و خودش «هنرمند و ذهنش» و چه میان شخص و دیگران «هنرمند و مخاطبانش» ارائه میشود. یعنی در نهایت عناصر یک تابلو به هر شکلی که باشند «ماشین قراضه یا گُل چوبین» حروف الفبای یک گفتوگوی دوجانبهاند: یکی گفتوگوی سازنده با خودش، دیگری گفتوگوی او با مخاطبش …، مگر نه اینکه هر زبانی چندین ده حرف و چندین هزار واژه دارد؟ و تازه، مگر نه اینکه حتی واژه واحدی [با] چندین مفهوم دارد، همین مفهومها هم مدام تغییر میکند؟» (کلانتری، 1377، ص. 12).
مهدی به زبانی دستیافته بود که اگر عمر کوتاهاش به پایان نمیرسید، میتوانست پرندههایش را نیز به پرواز درآورد!
ناصر تجاره