مردگان هم میتوانند شاد باشند
بهمن رضائی عزیز
شما (در کاریکاتورهای جدیدتان) به موضوعی پرداختهاید که در دنیای ما همعنان با عشق و زندگانی است؛ اما فراگیرتر از آن به نظر میآید: «دنیای مردگانی».
مرگ، قدیمیترین دغدغۀ انسان بوده و تازهترین وسوسۀ او نیز هست به هنگامی که صدای فغان از محلهای به نشانۀ سوگواری برمیخیزد. ما درون تنِ مرگ و شانه به شانۀ مردگان زندگی میکنیم. رسانه ها هر صبح با حوادث بومی و جهانی این اُلفت ناگزیر را یادآور میشوند که ما همانقدر همخانۀ زندگی هستیم که همسایۀ مرگ. ادبیات و هنر و اسطوره همانسان نگرش ما را به مرگامرگی حساس میکنند که تاریخ و سیاست و فجایع دامنگستر جهانی. مرگآگاهی اما تفاوت دارد با مرگاندیشی.
آئین مردگانی تنها مشغلۀ مرگ پرستان منفعل است و شما برابر این تابو، شوخچشمانه نگرانید و بر آن خنده میزنید. مرگ در هر حالتی و هرجا مهیب است، چرا که پایانی به ناکام است. شخص را غصه دار و ترسنده و گریان میکند. اما دوست عزیز شما از مرگ نهراسیدهاید و مرگ را در آثارتان به سخره گرفتهاید. شاید هم از ترس، آن را استهزاء میکنید. هر چه هست من نیشخند طراح را به فضای مردگانی میبینم و این رویکردی نوآورانه است به فضایی عتیق. در زندگی بشر اسطورۀ مرگاندیشی، تفکر را به بند کشیده و ترس از نابود شدن، دنیای زندگان را پر از وحشتِ فنا کرده و همین وحشت ها آدمی را در دهانۀ دوزخِ بیم و امیدهای عبث، بیپناه رها کرده است تا زیرکان مقتدر عالم، توی دل خلایق را خالی کنند و به خیال خود، بیآکننداز هرآنچه میتوانند پایههای اقتدارشان را ابدی کند. اسطورۀ مرگاندیشی، دیری است در دایرۀ تردید نواندیشان عصر، محل چون و چراست و شما درست بهجا و بهموقع، مرغان مرگاندیش را آن بالا رها کردهاید و مرگ آگاهان شنگول را در دنیای زیرزمینی شادیهای روزانۀ زندگی، به طربناکیهای خجسته واداشتهاید.
مسئله این است که در آثارتان، با یک ترفند هوشمندانه، جای زندگان و مردگان را با هم عوض کردهاید و در فضای مجازی شوخیانه، به مردگان، آزادی زیستنی دوباره دادهاید. خط مرزی را شکستهاید، خطی که مرزی ساختگی میکشد بین زندگان و مردگان.
در آثار شما زندگان (گریندگان فراز گورها و عزادارن مراسم تدفین) یکسر مردگانند و پیداست که شما هم ملول گشتهاید «زین خلق پر شکایت گریان» که آنها را انبوهی از بیچهرگان یکسانقامت کسالتبار نشان دادهاید. اما مردگان شما در واقع زندگی حقیقی دارند که در دنیای خاموشان، پنهان از اغیار جشن میگیرند و هیاهو راه میاندازند و در دنیای زیرِ زمین به عشرت و طرب میکوشند، از تلویزیون برنامۀ ماهواره نگاه میکنند، کنار استخر تن به آفتاب و تنعم میسپارند، زیر خاک در برجهای بلند و مجتمعهای تفریحی به عیش میکوشند، کنسرت تماشا میکنند بیترس و باک از برهم زنندۀ خوشیهای زودگذر.
طنزهای تصویری شما که رنگهای شاد دارد با شادخوئی، مرگ را جشن میگیرد، آئین مردگانی را بدل به نشاط زندگی هر روزی میکند. مردگان انگار هر کاری که نمیتوانستهاند روی زمین بکنند، زیر زمین انجام میدهند.راستی زیر، کدام جای زمین است؟
چرا زندگی، زیرزمینی میشود؟ چرائیاش کار هنرمند نیست اما چگونگیاش را با سبکروحی و شنگولی به ما نشان دادهاید. در این دیارِ نیستی که خوش هوای دلکشی دارد، اندوه راه ندارد، اندوه آن بالا جا مانده در مراسم اشکریزان بازماندگان که بیشتر باید بر خود بگریند تا بر رفتگان.رفتگان این پائین، بینیازند از این اشکها، گرچه گاهی سیل گریۀ عزاداران، نشت میکند به پائین تا حوضی ماهی تدارک کند. مردگان زندهدل این پائین، آرزوها و بیم و امیدهای خود را دارند، از مشکلات گوربهگوری و همسایگی ناجنس تا مراسم شاد عروسی و کنسرت و تفریح فردی و گروهی و خلوت عاشقانه. گاهی طنازی طرحها چند لایه است: عروس و داماد مرده که به اقتضای کار امشب نیازی به تنپوش ندارند، لباس پوشیدهاند و مدعوین اسکلتهایی برهنهاند. یا حمالان جسد، بر اثر سنگینی مرده آرزو میکنند که تختهسنگی مرده را دوباره له کند. آرزوهای اَعیانی مردگان که مشت و مال فرشتگان را طالبند، تنها میتواند عذاب آنان را سنگینتر کند، اما عقوبتی در کار نیست. چه عقوبتی گرانبارتر از زیستن پیشین: «اکنون ز چه ترسیم که در عین بلائیم؟»
در بعضی کارهای شما، زندگی نه به صورت رویدادهای زیرزمینی مردگان بلکه در مرز دو دنیا رخ میدهد. در اثری، گوری بین نردههای دراز محصور است در سمت چپ، دو درخت چنان عاشقانه شاخه در شاخه بافتهاند که زندگیِ رویان به روی زمین را تماشایی و انسانی میکنند. عرض اندام هستیِ جسور را برابر نیستی میبینیم در گلدانی که از زیرِ زمین عشرت، بالا گرفته و صعود کرده روی زمین پرحسرت. یا عمارت آسمانسائی که نوک تیزش مرز دنیای جعلی را شکافته و روی خاک از حشمتِ نهفتگان زیرِ زمین خبر میدهد.
گامی بلند برداشتید در میانسالی با این کارها و با فرشنگارههای پیشین و به باشگاه طنزپردازان جدی خوش آمدید. خوشا که توانستهاید مضحکهای از مرگبازی را سرخوشانه به ما نشان دهید. به مستبد بزرگی که مرگ نام گرفته خندیدهاید و ما را هم میخندانید. این کار را با قلمی ظریف و چالاک، با ترکیببندی استوار، با بهرهگیری از نگارگری بومی (به ویژه قلمگیری مینیاتوری) صورت داده اید. طراحی فضای موحش اما شاد، جرئتی جوانانه میخواهد و سبکساری. دلِ مردهها حتی دلمردهها را هم شاد کردهاید.
اشارهای پس از نامه
ورود شما به عنوان یک نقاش و طراح به عرصۀ هنر کاریکاتور-در مقیاس جهانیاش-سال73 با نمایشگاه مینیاکاتور و موضوع فرش (در گالری گلستان) ثبت شد.
قالیهای پر نقش و نگار به عنوان دستباف نفیس ایرانی-که خیالات و هنرهای مردمی ما را انعکاس میدهد– تبدیل به پردۀ سینما شده بود که قهرمانان رزمی و بزمی آشنای مردم، مجال زنده شدن در متن را یافته بودند تا روابط تازهای از عشق و نفرت و جنگ و گریز را تجربه کنند و فضایی فراواقعی بیافرینند که چندان هم از واقعیت دوروبر و اوضاع زمانه دور نبود.
در نمایشگاه بعدی، در گالری والی (سال87) شاهان و سربازان و مردمان سنگنگارههای (تخت جمشید) توانستند در زمان حاضر، حضور آسیبپذیرشان را چون غیابی فاجعه آمیز به تماشا بگذارند.نشان دادید که نمادهای اساطیری و نشانههای تاریخی، در زمان حاضر تا کجا میتوانند به زندگی امروزی نزدیک شوند، آیا میتوانند از دستبردها و واکنشهای نامعقول در امان بمانند و در زندگی روزانهمان سهمی بیگزند داشته باشند؟
احضار به بخشی از زندگی گذشته به امروز در آثار شما، خواه آن نقوش و حوادث بر قالیها بافته شده، یا بر تخته سنگها حک شده باشد؛ ما را به فضایی مفرح دعوت میکند که روابط نامنتظر و اوضاع وارون شدۀ آدمها و جانوران مایۀ نیشخندی رندانه میشود. طراحیها به تدریج قرص و محکمتر و ترکیبها استوارتر شده است، چنانکه تازه ترین کارتونهای شما با مضمون فرش که فعلاً به نمایش در نیامده، جایی بین مینیاتور و کارتون ایستاده است و بیش از اینکه مناسب چاپ در روزنامه باشد شایستۀ نصب در موزهایست که به طراحی معاصر اختصاص یافته باشد.
جواد مجابی
اول مهر ماه 85 - کوی نویسندگان