پس از ده سال
ذهن شیفته ی انتزاع مهدی سحابی به گونه ی متفاوتی منحصر به فرد است. او تعلق خاصی به استفاده ی بی قید از مدیوم های گاه دورانداختنی و گاه ساختنی دارد. تنها از او بر می آمد که با کمترین جزییات بیشترین شخصیت را به فیگورهای سرگردان لابلای ماشین های تصادفی و یا صورتک های کاغذی ببخشد و یا با چند گیره ی رخت و شانه ی چوبی پرندگانی چنین باورپذیر خلق کند. نگرش بلوغ یافته و چندرسانه ای اش او را قادر ساخته بود که بدون هیچ تقلای اضافه ای آثاری به نهایت ساده، صادق و بی اغراق بیافریند.
بدون شک هر آنچه از اندیشه ی پربار و چند بعدی هنرمندی به قامت سحابی متبادر می شد پتانسیل تبدیل به یک اثر هنری را در خود داشته است. تنها وقتی از دریچه ی چشم او به گرافیتی های رنگارنگ مربوط و نامربوط نگاه کنید می شود حتی دیوارنویسی ها را هم قاب گرفت و از دیدن نوشتار عامی اسپری شده روی سیمان ناهموار حریصانه لذت برد.
درعین حال او به تمام مجموعه هایش وفادار می ماند و به واقع هیچ کدام برای او تمام نمی شوند. گوشه ی چشم چهره های هخامنشی را زمانی حبس در حجم های چوبی مدرن دیواری اش می بینی و گاهی خیره به لنز دوربین از پشت فتومدیاهای لایه لایه اش. و صورتک های کاغذی اش مدام در حال سرک کشیدن در جای جای توتم های رنگ رنگ و یا در حال ژست گرفتن در قابهای عکسهای پرسنلی اند. او معتقد بود که بیشتر کارهایش فی البداهه هستند و برایشان تفسیری ندارد اما مگر می شود به ماشین قراضه های تصادفی و مچاله ی او نگاه کرد و با اشباح سرگردان میان شان درد را سهیم نشد؟ به اعتقاد من او همیشه در حال گذار و سفر از میان مجموعه ها و نوشته ها و ترجمه هایش بوده است .با هرکدام زیسته و از هرکدام نگاهی به دیگری داشته. با مجسمه هایش می نوشته و با ترجمه هایش دنیای پردغدغه ذهنش را نقاشی می کرده چنانچه هر یک را بنگری و یا بخوانی اشارتی از دیگری را بیابی.
مژده طباطبائی